این تن بـه هواخـواهی تو سینه سپـر کرد
تا ماه رخت دید به جان قصد خطـر کرد
آن یار پریـوش کـه بـر آفـاق نظـر داشـت
دنـیـــای مـــرا با نــگـه اش زیــر و زبـر کـرد
در مکتب مسـتان بـه جـز عشـق نـدیــدم
دیـوانـه ، دلی کـز شـــرر عشـق حـذر کـرد
زان باده که ازچشم خمارش به جهان داد
مسـتانـه بـه میخـــانه ی عــــشاق نظـر کـرد
بـا رفــتن تـو حـال دلـم بـاز بـهــم ریخـت
دیـوانـه دلم با غـم هـجـران تـو ســر کـرد
عشق است همـان گـوهـر نایاب سـعـادت
حیف است از این در گـران صـرفنـظر کرد
افـسرده دلی کــز غـم هجـران نـگران بــود
درکلبه ی ویرانه ی دل شـب به سحر کرد
در کـوچـه ی تــاریک خیالـم بــه نـگاهـت
با عشق تو هرشب دل دیوانـه سـفـر کـرد
هر چند که دلم درخـم زلف تو اسیر است
بـایـد که از این معـرکه ی عشق گـذر کـرد
تا ماه رخت دید به جان قصد خطـر کرد
آن یار پریـوش کـه بـر آفـاق نظـر داشـت
دنـیـــای مـــرا با نــگـه اش زیــر و زبـر کـرد
در مکتب مسـتان بـه جـز عشـق نـدیــدم
دیـوانـه ، دلی کـز شـــرر عشـق حـذر کـرد
زان باده که ازچشم خمارش به جهان داد
مسـتانـه بـه میخـــانه ی عــــشاق نظـر کـرد
بـا رفــتن تـو حـال دلـم بـاز بـهــم ریخـت
دیـوانـه دلم با غـم هـجـران تـو ســر کـرد
عشق است همـان گـوهـر نایاب سـعـادت
حیف است از این در گـران صـرفنـظر کرد
افـسرده دلی کــز غـم هجـران نـگران بــود
درکلبه ی ویرانه ی دل شـب به سحر کرد
در کـوچـه ی تــاریک خیالـم بــه نـگاهـت
با عشق تو هرشب دل دیوانـه سـفـر کـرد
هر چند که دلم درخـم زلف تو اسیر است
بـایـد که از این معـرکه ی عشق گـذر کـرد