هنوز هم مثل همیشه میدوم؛ حالا این جایم و این همه دور! نمیپرسیدی چرا میروم میدانستی به خاطر خودم نبود كه میرفتم. باید میرفتم و یاد میگرفتم تا بتوانم آن باغ پر از گل و سایه و بره را برایت بسازم. میپرسیدی:« علو! او جا تنها چه كار میكنی؟ چطو طاقت میآری تو شهر غریب؟» دلم میخواست ازت میپرسیدم این همه...