لحظه لحظه خیس باران... بی تو دارم می روم
چشم در چشم خیابان... بی تو دارم می روم
من گل گلدان عشقت سال ها بودم ولی
کندی ام از ریشه حیران بی تودارم می روم
سخت باور می کنم فصل گل افشانی گذشت
چشم در چشم زمستان بی تو دارم می روم
چاره ی دیگر نمی ماند بهارم رفته است
گیج ، غمگین و پریشان بی تو...
دوستت دارم به تو میگویم و،
باز هم این جمله احساسش کم است
گرچه میگویم که هستم عاشقت
پیشِ حسم این دو جمله مبهم است
دست در دستِ تو دارد عالمی
زیر بارانی که تند و نم نم است
لحظههای با تو بودن خوبِ خوب
لحظههای بی تو پر درد و غم است
با وجودِ این که ما دور از همیم
بر غمِ هجران صدایت مرحم است...
مرا عهديست با جانان که تا جان در بدن دارم
هواداران کويش را چو جان خويشتن دارم
صفاي خلوت خاطر از آن شمع چگل جويم
فروغ چشم و نور دل از آن ماه ختن دارم
به کام و آرزوي دل چو دارم خلوتي حاصل
چه فکر از خبث بدگويان ميان انجمن دارم
مرا در خانه سروي هست کاندر سايه قدش
فراغ از سرو بستاني و...