داستان کوتاه اگه راستشو بخوای

[Saeed miralayee]

بنام خدا
مهرداد بعد جدایی یک و سال و نیمه اش با
فرنوش اتفاق تازه ای برایش افتاده و می
خواهد با گرداندن او این مشکل سخت
را حل کند اما ....

مهرداد و فرنوش در ماه های آخر باهم بودن
شان رابطه ای سرد و ضعیف داشتند . این
رابطه با مهمونی رفتنای زیاد فرنوش و بی
توجیهش به مهرداد شروع شد و به گیر
افتادن اعتیاد مهرداد این رابطه تموم شد .

اما بعد از رفتن فرنوش ، هر دو دوباره
زندگی مستقلی را شروع میکنند . اما در
این میان مهرداد اعتیادش ترک کرده و همسر جدیدش شدید به مواد مخدر اعتیاد دارد .
فرنوش هم فکر میکند با همسر جدیدش
زندگی سالمی را دارد .
پدر و مادر مهرداد برای سفری چند روزه به
ایران می آیند و مهرداد مجبور میشود که
همسر جدیدش را از آنها مخفی نگه دارد و در این بین فرنوش را پیدا میکند و از او

درخواست میکند که هر طوری که شده بیاید
و خودش را دوباره جای همسر وی جا بزند .
مهرداد : (( این تو بودی که زندگی سالممون
خرابش کردی . یه جا باید برای جبران باشه).
فرنوش: (( ببین زندگی من و تو تموم شد .
باشه من خراب بودم ولی حالا درست شدم
زندگیم سالمه نمیخوام خراب شه ))
مهرداد : (( فکر کن با اونم مثل من باید
باشی ))
فرنوش : (( زوریه ؟ نمیفهمم این همه اسرارت برای چیه . ))
مهرداد : (( یه بار برای همیشه . تو بیا تا
تا بعد از تموم شدن بهت بگم همه چی رو))
فرنوش ( سازمون نمیشه دوباره . دیدار
مون به قیامت ))میرود با حرف دوباره
مهرداد می ایستد .
مهرداد (راستش بخوای منم مستقل شدم .
زندگی دارم . اما فرستادمش مسافرت . ))
فرنوش : (( پس چرا زنت به خانوادت نشون نمیدی ؟ ))
هرداد : (( چون تمام زندگیم اینجاست . تمام سرمایم اینجاست .چون اونا تو رو
دوست دارن .نمیخوام بدونن که ما جدا شدیم. فرنوش بهم بدهکاری ))

فرنوش با کمی فکر : (( شانست گفته که عشقم یه مسافرت کاری بهش خورده . باش
کمکت میکنم . ))
فرنوش وارد بازی جعلی مهرداد میشود و نقش همسر خوب را برای پدر و مادر مهرداد
بازی میکند تا این که ..... .

( پایان بخش اول )